هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

هــــدیـــــه

پارک کوهستانی جلفا

هدیه نازم دیروز قرار شد با عمو اینا و مامان جون بریم جلفا، صبح زودی بیدار شدیمو حاضر شدیمو رفتیم خونه مامان جون و از اونجام با عمو اینا یکی شدیمو راه افتادیم به طرف جلفا  از صوفیان که رد شدیم هوا گرفت  و تا به یام رسیدیم بارون گرفت اینم شانس ماست دیگه ولی خداروشکر از مرند که گذشتیم بارون کمتر شد و تا رسیدیم جلفا دیگه قطع شد و هوا آفتابی شد تو ماشین هم زیاد شلوغی نکردی و بیشتر حواست به آرتین جون بود و انگار داشتی فیلم میدیدی تو ماشین حس کردم که انگار بهت سرما خورده که بعد اینکه از ماشین افتادیم دیدم بععععععععععععععععله سرما خوردی اولا یکم حوصله نداشتی و اذیت کردی بی دلیل گریه میکردی حتی نذاشتی درست و حسابی ناهار بخوریم...با...
28 ارديبهشت 1392

عاشق نون بربری

دخترک خوشگلم از بین نونها علاقه شدیدی به نون بربری داری دیروز عصر خواب بودی وقتی بابا اومد بربری گرفته بود شما خواب آلود چشاتو باز کردی تا نون بربری رو دست بابا دیدی  خوابت از سرت پرید زودی نشستی و بربری خواستی خودتم به یه تیکه از نون راضی نمیشی و دوست داری همشو بدیم دستت و اما یه چیز که راجع به بربریه از قلم افتاده: جمعه وقتی صبح بابا برا خرید بربی میرفت بیرون گفت شمارو هم حاضر کنم تا باهاش بری نون بگیری  رفتینو اومدنی دیدم هر دو تا بربری رو دستت گرفتی و میای قربون تو دختر خوشگلم بشم منتظر شدی نونا رو ازت بگیریم تا دیدی نمیگیریم انداختی زمین ...
26 ارديبهشت 1392

عشق بادکنک

دختر باهوشم ماشالله به همه چی دقت میکنی اخیرا عکس یه بادکنک رو تو یه کاغذ دیدی و به اصرار اونو بهم نشون دادی منم که نمیدونست بادکنک و نشون میدی هی میگفتم آره هدیه کاغذه که شما با اصرار دوباره نشون میدادی که بابا کاغذو نمیگم که بادکنک رو میگم یهو حواسم به بادکنک رفت و تا گفتم بادکنکو میگی شما با خوشحالی ستو تکون دادی و دستاتو گذاشتی کمرت که بععععععععععععععععععله پس بادکنک بیارین مام که خونه بادکنک نداشتیم هرطور که خواستم از یادت ببرم نشد که نشد و شما شروع کردی به گریه  بالاخره مجبور شدم به بابا زنگ بزنمو بگم برات بادکنک بگیره بابا هم که هر لحظه آماده ی خدمت به دختر نانازش هست در عرض ایکی ثانیه بادکنک برات خرید و اومد شما از خوشحالی ...
26 ارديبهشت 1392

حوادث اخیر تو خونه مامانی

هدیه گلم از اونجایی که عاشق حیاطی وقتی میریم خونه مامانی از حیاط خونه نمیای از اونجام که هوا هنوز نسبتا سرده منم میترسم سرما بخوری و میخوام بیارمت خونه که سر این موضوع کلی باهم دعوا داریم هفته قبل دوبار رفتیم خونه مامانی که عکسای هر دو دفعه رو یه جا برات میذارم اول از همه از خرابکاریت بگم:تازگیها دوست داری غذاتو بذاریم جلوت و خودت بخوریش و چون نمیتونی همشو میریزی زمین یه بار بعد اینکه من شامو خوردم بشقابمو ازم خواستی و با قاشق شروع کردی به زدن تو بشقاب و قتی دیدم آلودگی صوتی ایجاد کردی رفتم از آشپزخونه یه چیز نشکن بیارم که دیدم اونقدر تو بشقاب زدی که شکوندیش اینم عکس اون بشقاب تلف شده اینجام داری حیاطو جارو میزنی ی...
25 ارديبهشت 1392

سفر یهویی به رشت

عروسکم چهارشنبه هفته قبل مامانی اینا یهویی تصمیم گرفتن برن پیش دایی عطا به ما هم پیشنهاد دادن ولی از اونجایی که بابا نمیتونست مرخصی بگیره اصلا امیدی به رفتن نبود که بابا گفت شما برین منم واسه رفتن دودل بودم از یه طرفی میدونستم که تازگیها بیرون اذیت میکنی از طرفی هم که بابا نمیومد منم دل و دماغ رفتن نداشتم مامانی گفت منم تو نگهداشتن هدیه کمکت میکنم از طرفی هم که میدونستم دایی دلش برات یه ذره شده راضی به رفتن شدمو پنجشنبه بعد از ناهار حرکت کردیم از اتوبان رفتیمو بعد از زنجان یه تابلو بود که نشون میداد به طرف رشت،اون جاده رو تا به حال نیومده بودیم انگاری از گیلوان رد میشد و به طرف رشت میرفت وای چه جاده ی خطرناکی بود کلا پیچ در پی...
24 ارديبهشت 1392

دستمال کاغذی

عسلم ا ز اول به دستمال کاغذی علاقه عجیبی داری اوایل تا گیرش میاوردی میخوردی ولی الان یاد گرفتی وقتی دستت یا لباست کثیف بشه دستمال کاغذی رو ازم میگیری و پاکش میکنی خیلی قشنگ بعد از غذا دهونتو با دستمال تمیز میکنی  اگه دستمال کاغذی رو با قوطی گیر بیاری میشینی یکی یکی دستمال هارو میکشی و بعد اینکه خالی شد شروع میکنی به پاره کردنشون و خیلی هم از این کار کیف میکنی اینم یه نمونه از کارت که وقتی دستم بند بود ساکت و خونسرد دستمال کاغذی رو گیر آوردی و این بلا رو سرش آوردی ...
21 ارديبهشت 1392

از قلم افتاده های یک ماه اخیر

ناز گلم بعضی از عکسات از ماه قبل رو لپ تاب موندن که اونارو با توضیح برات میذارم تقریبا یه ماه پیش مزه ی پفک رو چشیدی و از اونجا که شور رو دوست داری پفک رو هم پسندیدی ولی شرمنده خانوم گل با این طور چیزا مخالفم و تا بتونم با خوردن پفک و چیبس و اینطور چیزا که ارزش غذایی ندارن ممانعت خواهم کرد اینم عکست حین خوردن پفک یه مدت بعد عید الکی گریه میکردی و میخواستی بغلم باشی و بعضا حتی تو بغلم هم گریه میکردی واقعا کلافه بودمو نمیدونستم چیکار کنم که راه چاره رو مامانی پیدا کرد شمارو برد حموم آبشو باز کرد و شیلنگو داد دستت تا بازی کنی که یه مدت اینطوری کردیم تا گریه الکی یادت رفت اینم عکسات تو حموم معمولا هر غذایی رو اگ...
21 ارديبهشت 1392

نماز

جونم عسلم تازگیها تا بهت میگم هدیه بذار برم وضو بگیرم منو نگاه میکنی و وقتی تموم شدم با سرعت 120 میری و سجادمو از زیر تخت میکشی بیرون وپهنش میکنی و با من شروع میکنی به نماز خوندن وقتی سجده میری الکی یه چیزایی میگی مثلا ذکر میگی تا من نمازمو تموم کنم نظم سجادمو میزنی بهم دعا هامو یه طرف میندازی تسبیح رو طرف دیگه و اگه مهر هم دم دستت باشه با کمال میل نوش جان میکنی همه آرزوم اینه که دختری معتقد و با عفت باشی و برا اینطور بودنت تمام سعیمو میکنم جانماز سجاده رو برداشتی واسه خودت بازش کردی و مهر گذاشتی نماز میخونی مشهدی خانم اینجا داره سلام نماز رو میده اینم سجده شکر مشهدی نماز قبول مشهدی خانوم ...
18 ارديبهشت 1392

کفش

گل همیشه بهارم باید بگم که عاشق کفشی و تا میبینی میگی پاپان تو بازار اولین چیزی که نظرتو جلب میکنه کفشه...دوست داری بری حیاط و کفشهامونو بذاری جلوت و بازی کنی بابایی برا پیاده روی یه جفت کفش خریده بود که شمام کلی باهاشون بازی کردی میپوشیدی و درشون میاوردی و میخواستی باهاشون راه بری و از اونجایی که کفشا سنگین بودن نمیتونستی راه بری و تو جات میموندی ...
17 ارديبهشت 1392

دختر فوتبالیست

هدیه فوتبالیستم اخیرا بهترین سرگرمیت شده توپ، اونم دوست داری متقابلا بازی کنیم تنهایی دوست نداری بازی کنی هر وقت احساس میکنی میل به بازی ندارمو میخوام دست به سرت کنم زودی توپو میندازی زیر مبل و میگی دییییییییییییییییییید و بهم اشاره میکنی تا برات بیارمش، اصلا اهل ریسک نیستی و دوست نداری خودتو خطر بندازی و ترجیح میدی گریه کنی تا توپو برات بیاریم شوت های محکم میزنی و هربار که میزنی میگی دیییییییییییییید البته توپ بازی رو با بابا بیشتر دوست داری چون بابا هیجان بازی رو بالا میبره و شمام خوشت میاد ...
17 ارديبهشت 1392